♥ عشق جدید ♥

♥ عشق جدید ♥(داستانی بسیار جالب...حتما بخونین)

از يك طرف عذاب وجدان داشت واز سويي خوشحال بود. عذاب وجدان داشت چون به رابطه اش با سام براي هميشه پايان داده بود. سامي كه ۳ سال عاشقانه دوستش داشت سامي كه بارها به خاطرش آشوب به پا كرده بود.سامي كه به خاطرش از خيلي چيزها واز خيلي كس ها گذشته بود و خوشحال بود چون ديگه ميان خودش وعشق جديدش حمید هيچ مانعي نبود.بلاخره از اين دو راهي جانکاه خلاص شده بود.
ماجرا بر ميگشت به ۸ ماه قبل روزي كه تينا براي اولين بار با حمید تو چت آشنا شد.ابتدا اونها فقط درباره كامپيوتر واينترنت حرف ميزدند و حمید تينا رو در اين موارد راهنمايي مي كرد. ولي هر از گاهي درباره خودشون هم حرف مي زدند.
تينا برای حمید احترام خاصي قائل بود.حمید با تمام پسرهاي كه تينا تا به امروز ديده بود فرق داشت.حتي با دوست پسرش سام.هنر بزرگ سام بلند كردن موهاش وپوشيدن لباسهاي تنگ و كوتاه بود. ولي حمید يه انسان والا يك روشنفكرو يه شخصيت فوقالعاده بود.
با وجود اینکه قیافه حمید براش مهم نبود وتینا به خاطر انسانیت وگفتارحمید مجذوب او شده بود ولی قيافه حمید هم كه تينا از وبكم ديده بود زيبا و دلنشين بود.با وجود این به پای سام نمی رسید.
در اوایل وقتی تینا با حمید چت می کرد عذاب وجدان داشت چون فکر می کرد داره به سام خیانت میکنه ولی بعد از مدتی این احساس ازش رخت بر بست.
تيناو سام۳ سال بود كه دوست بودند. اونها عاشقانه همديگر رو دوست داشتند.عشق سام و تينا زبانزد دوست ودشمن بود ولي امدن حمید همه چيز رو بهم ريخت.
ديگه يواش يواش سام داشت از ذهن تينا مي رفت وهمينطور از قلبش. مهمترين كار براي تينا چت كردن با حمید بود.روزها پشت سر هم مي آمدند و مي رفتند تا اينكه يه روز يه اتفاق افتاد.تينا داشت با حمید چت مي كرد در اواسط چت حمیداز تينا پرسيد:
-ميخوام يه سوال ازت بپرسم
-خوب بپرس
-ناراحت نمي شي
-نه
-قول ميدي؟
-قول ميدم
-دوست پسر داري
تيا درحالي كه خودشو گم كرده بود نوشت نه ندارم.چرا مي پرسي-واسه اينكه دوستت دارم و ميخوام باهات عروسي كنم. تینا یهو خشکش زد.

ولی زود به خودش اومد و انگشت شو گذاشت روي دكمه خاموشي وبا تمام زورش فشار داد وكامپيوتر رو خاموش کرد.شب از شدت هيجان نتونست بخوابه.شده بود مثل روزي كه براي اولين بار با سام اشنا شده بود.تينا نمي دونست بايد چكار كنه از يه طرف سام وجود داشت كه تينا رو دوست داشت.واز طرف ديگر از دست دادن حمید واسش کار احمقانه ای بود فردا صبح وقتي تينا داشت به مدرسه مي رفت مثل هر روز سام رو جلوي در خانه اشان ديد تازه يادش افتاد كه بايد جواب نامه سام رو ميداد. ولي ديگه براش مهم نبود. بي اعتنا از كنارش رد شد.بر عكس روزهاي گذشته سلام هم نداد سام پشت سرش راه افتاد ولي تينا جوابشو نداد وراه مدرسه رو در پيش گرفت ورفت.سام از اين كار تينا در شگفت ماند ولي باخودش گفت حتما حوصله نداشته.
اون روز تينا تو مدرسه ساعتها با خودش كلنجار رفت تا بلاخره تصميمش رو گرفت.وقتي زنگ مدرسه خورد يك راست از مدرسه رفت خونه وزود لباساشو عوض كرد و رفت سر كامپيوتر حمید هم منتظرش بود.حمید از تينا پرسيد:
-ديروز ناراحتت كردم
-نه
-پس چرا بي خداحافظي رفتي
-كار داشتم
-درباره پيشنهادم فكر كردي
-اره
-جوابت چيه
تينا كمي مكث كرد وبعد تايپ كرد:
-باشه
بعد از اون بله كار زندگي ي تينا و حمید شده بود چت كردن باهم. بر عكس سام كه چشماش سياه بود چشمان حمید آبي بود و وقتي چشماي حمید رو از وبكم مي ديد نگاه حمید به عمق دل تينا نفوذ ميكرد. اونها برعكس گذشته بيشتر حرفهاي عاشقانه مي زدند. از اينده مي گفتند از روزهاي خوشي كه در پيش رو داشتند. حمید به تينا گفت برات یه زندگي مي سازم كه همه حسرتشو بخورند تو رو خوشبخترين دختر روي زمين مي كنم.اين حرفها تينا رو بيشتر ديوانه وعاشق مي كرد.
همه چيز مرتب بود جز دو چيز كه تينا رو مي آزرد يكيش دوري حمیدبود. وديگريش وجود سام.مشكل اول خيلي زود حل شد حمید كه در مشهد زندگي مي كرد از دانشگاه تهران قبول شده بود تينا وقتي اين خبر رو شنيد از خوشحالي در پوست خودش نمي گنجيد.دومين مشكل رو هم تصميم گرفت كه فردا حل كنه.
فردا صبح وقتي تينا ميخواست بره مدرسه رفت كنار سام كه مثل روزهاي گذشته سر كوچه ايستاده بود و به سام گفت بعد از مدرسه زنگ بزن كارت دارم.بيچاره سام چه فكرها كه نكرد درونش عروسي بود بعد از مدتها مي تونست صداي عشقش رو بشنوه ولي بعد از مدرسه وقتي سام با تينا تماس گرفت دنيا رو سرش خراب شد.تينا گفت ما ديگه بايد از هم جدا بشيم من يكي ديگه رو دوست دارم.
بعد از اون روز تينا ديگه سام رو نديد دوستاش مي گفتند رفته جنوب كار كنه. دلش براي سام مي سوخت چون سام دانشگاه قبول شده بود و بخاطر تینا دانشگاهشو که تهران بود ول کرد.
يك روز باراني تينا كنار پنچره ايستاده بود وداشت به بيرون نگته مي كرد.قرار بود يك ساعت ديگه با حمید چت كنه.بلاخره يه ساعت گذشت و وارد محيط چت شد.تينا وارد چت شده، نشده خبري رو از حمید شنيد كه تينا رو از جا كند. فرار بود بك هفته ديگه حمید بياد تهران تا نام نويسي كنه.حمیدو تينا قرار گذاشتند در يه پارك نزديك خونه تينا همديگرو ببينند حمید گفت تو تا حالا منو از نزديك نديدي براي اينكه منو بشناسي يه دست لباس سياه مي پوشم ويه گل رز هم تو دستم مي گيرم.
اون يك هفته براي تينا مثل هفت سال بود هر روز در خواب حمید رو مي ديد كه با لباسهاي سياه ويه گل رز در دستش به تينا نزديك ميشد.اين يك هفته جانكاه تمام شد. شوق ديدن چشمان ابي حمید تينا رو از خود بي خود كرده بود.
روز موعود رسيد تينا بهترين لباسهاي رو كه داشت پوشيد وارايش كرد. مي خواست پيش حمید بي عيب جلوه كنه. نيم ساعت به قرار مانده بود. تينا به پاركي كه قرار بود حمید بياد رفت.مدتي منتظر ماند بعد از گذشت دقايقي ديدش یکی با لباس سياه و گل رز تو دستش.درست مثل خوابي كه ديده بود حمید از دور داشت بهش نزديك ميشد. روزهاي هجران داشت تموم ميشد. تينا بي تاب بود با خودش گفت اگه حمید منو اينطور هول ببينه بعدا مسخرم ميكنه. تينا چشماشو بست تا آروم بشه وقتي چشماشو باز كر خشكش زد سام جلوي چشماش بود با لباس سياه ويه گل رز تو دستش.تینا باورش نمی شد که پسری که باهاش چت می کرد همون سام باشه. باچشمهای پر از التماس زل زد به سام ولی سام پوزخندی زد وگل رز رو انداخت تو جوی آب و از اونجا دور شد.
اه ای دل بیچاره من دنیا رو با آدماش شناختی یا نه ….
نظرات زیباتونوفراموش نکنین....



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





[ چهار شنبه 15 آذر 1391برچسب:,

] [ 10:49 ] [ MONA** ]

[ ]

مجله اینترنتی دانستنی ها ، عکس عاشقانه جدید ، اس ام اس های عاشقانه